مدتی است که ترا ندیده ام ... دلم برایت خیلی تنگ شده .. انگار که سالهاست ... در کوچه پس کوچه های این باغ تنها هستم .. و هر لحظه ترا در اندیشه ام به جستجو نشسته ام ... !
امروز خیلی دلتنگت بودم ... مثل همیشه .. مثل همیشه که نیستی و من در این کوچه ها پرسه میزنم .. که شاید بیایی .. ! که شاید باشی و دستان سردم را باز به مهرت بفشاری .. ! ... یادت هست ... یادت هست که میگفتم .. تو بهترین هدیه از جانب خداوند برایم بودی .. آری ... آری .. تو بهترین بودی .. و برایم هیچ کس تا کنون نتوانسته جایت را در دلم پر کند ... و هرگز گمان مبر که کسی بتواند ... !
.. دلم طوفانی است ... دلم .. سخت گرفته ... بی آنکه غمی داشته باشم .. نه غمی در دل ندارم .. که تو را و اندیشه ترا همیشه در ذهنم ملکه قرار داده ام که فقط به تو اندیشه کنم .. و همیشه نامت را بر زبانم مزه مزه کنم ... !
یادت هست ... که گفتم همیشه همه ثانیه هایم را با یاد تو سپری کرده ام ... همیشه تورا در رویاهایم ... درا ندیشه های دور و نزدیکم .. خواسته ام .. و در واقعیت هم همیشه این چنین اندیشیده ام ... که روزی باز هم با هم خواهیم بود ... که روزی باز هم دستانت را خواهم گرفت .. و در این کوچه های خلوت تنهایی هامان به گزمه خواهیم رفت .. و چه عاشقانه یکدیگر را دوست خواهیم داشت ... مثل همیشه .. مثل هم اینک .. مثل دیروزمان .. و همانند فردا هامان ..که بیشتر دوست خواهیم داشت .. که دوست تر بداریم .. دلم برایت تنگ است ... با اینکه همیشه ترا میبینم .. و همیشه نگاهت را در چشمانم دارم .. ولی باز هم دلتنگ توام ... !
نمیدانم ..اینبار که ترا ببینم .. چگونه عشق را به تماشا خواهیم نشست .. چگونه باز به یکدیگر حواهیم گفت .. که دوستت دارم ..! و دوستت خواهم داشت ...!
آن روز ... باز ما چقدر خاطره خواهیم ساخت .. که تمام خاطرات خوبم را با تو داشته ام .. و هرگز فراموششان نخواهم کرد ...! تمام روزها و شبهای که با هم بودیم .. و باهم خواهیم بود ..
مدتی است که ترا ندیده ام ... دلم برایت خیلی تنگ شده .. انگار که سالهاست ... در کوچه پس کوچه های این باغ تنها هستم .. و هر لحظه ترا در اندیشه ام به جستجو نشسته ام ... !
امروز خیلی دلتنگت بودم ... مثل همیشه .. مثل همیشه که نیستی و من در این کوچه ها پرسه میزنم .. که شاید بیایی .. ! که شاید باشی و دستان سردم را باز به مهرت بفشاری .. ! ... یادت هست ... یادت هست که میگفتم .. تو بهترین هدیه از جانب خداوند برایم بودی ..
آری ... آری .. تو بهترین بودی .. و برایم هیچ کس تا کنون نتوانسته جایت را در دلم پر کند ... و هرگز گمان مبر که کسی بتواند ... !
.. دلم طوفانی است ... دلم .. سخت گرفته ... بی آنکه غمی داشته باشم .. نه غمی در دل ندارم .. که تو را و اندیشه ترا همیشه در ذهنم ملکه قرار داده ام که فقط به تو اندیشه کنم .. و همیشه نامت را بر زبانم مزه مزه کنم ... !
یادت هست ... که گفتم همیشه همه ثانیه هایم را با یاد تو سپری کرده ام ... همیشه تورا در رویاهایم ... درا ندیشه های دور و نزدیکم .. خواسته ام .. و در واقعیت هم همیشه این چنین اندیشیده ام ... که روزی باز هم با هم خواهیم بود ... که روزی باز هم دستانت را خواهم گرفت .. و در این کوچه های خلوت تنهایی هامان به گزمه خواهیم رفت .. و چه عاشقانه یکدیگر را دوست خواهیم داشت ... مثل همیشه .. مثل هم اینک .. مثل دیروزمان .. و همانند فردا هامان ..که بیشتر دوست خواهیم داشت .. که دوست تر بداریم .. دلم برایت تنگ است ... با اینکه همیشه ترا میبینم .. و همیشه نگاهت را در چشمانم دارم .. ولی باز هم دلتنگ توام ... !
نمیدانم ..اینبار که ترا ببینم .. چگونه عشق را به تماشا خواهیم نشست .. چگونه باز به یکدیگر حواهیم گفت .. که دوستت دارم ..! و دوستت خواهم داشت ...!
آن روز ... باز ما چقدر خاطره خواهیم ساخت .. که تمام خاطرات خوبم را با تو داشته ام .. و هرگز فراموششان نخواهم کرد ...! تمام روزها و شبهای که با هم بودیم .. و باهم خواهیم بود ..
دوستت دارم .............
با عرض پوزش ..... نوشته ها را که نوشتها را که نوشتم اسمم را فراموش کردم که ذکر کنم .