زخمی زمانه...

دل به غم سپرده ام در عبور سالها

زخمی از زمانه و خسته از خیالها

 

چون حکایتی مگو رفته ام ز یادها

برگ بی درختم و در مسیر بـادها

 

نه صدائی ن سکوتی نه درنگی نه نگاهی

نه تورا مانده امیدی نه مرا مانده نوایی

 

نیشها و نوشها چشیده ام

  بس روا و نا روا شنیده ام

هر چه داغ را به دل سپرده ام

هرچه درد را به جان خریده ام

در مسیر بادها

 

هر چه داغ را به دل سپرده ام

هرچه درد را به جان خریده ام

در مسیر بادها

 

نه صدائی ن سکوتی نه درنگی نه نگاهی

نه تورا مانده امیدی نه مرا مانده نوایی