چه افسونی در شب بود . می رفتیم ... نه به سویی گام ما نهان از ما به ابدیت می رفت . اندیشه به فراموشی خود رسید ه بود . روی پلی به تماشا ماندیم . رودخانه بی کرانی را زمزمه می کرد . تاریکی آشنایی مرا می خواند و تاب مرا می گرفت . نیرویی زیبا داشت و مرا می برد . شب برای نوشتن و زمزمه کردن خوش است . زمزمه ها دارم با این همه شور خواندن مرا به بیراهه می کشد . غمی نیست ... تو صدای مرا در بیراهه ها هم می شنوی من از شب آکنده شده ام ... بر بلندی شب ایستاده ام و گاه فریاد زدن است. فریاد زدن ... خاموش شدن و گریستن .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
چه افسونی در شب بود . می رفتیم ... نه به سویی
گام ما نهان از ما به ابدیت می رفت . اندیشه به فراموشی خود رسید ه بود . روی پلی به تماشا ماندیم . رودخانه بی کرانی را زمزمه می کرد . تاریکی آشنایی مرا می خواند و تاب مرا می گرفت . نیرویی زیبا داشت و مرا می برد .
شب برای نوشتن و زمزمه کردن خوش است . زمزمه ها دارم با این همه شور خواندن مرا به بیراهه می کشد . غمی نیست ... تو صدای مرا در بیراهه ها هم می شنوی من از شب آکنده شده ام ... بر بلندی شب ایستاده ام و گاه فریاد زدن است. فریاد زدن ... خاموش شدن و گریستن .