دریغا!!

درد را از هر سو که نوشتیم درد بود!!!!
نظرات 3 + ارسال نظر
حسین دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:35 ب.ظ http://bargozideh.blogsky.com

ایول وبلاگت خیلی با حاله به من هم سر بزن مرسی باز هم ادامه بده

ساجد دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:28 ب.ظ http://sjdsports.blogsky.com/

بمیرم واسه دردت
حالا یه سری به ما بزن
این id رو add کنی خوشحال میشم
sjd_hacker
mer30
bye

رامین دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:41 ب.ظ

دریغا دره‌ی سرسبز و گردوی پیر،
و سرود سرخوش رود
به هنگامی که ده
در دو جانب آب خنیاگر
به خواب شبانه فرومی‌شد


و خواهش گرم تن‌ها
گوش‌ها را به صداهای درون هر کلبه
نامحرم‌می‌کرد


و غیرت مردی و شرم زنانه
گفت‌وگوهای شبانه را
به نجواهای آرام
بدل‌می‌کرد


و پرنده‌گان شب
به انعکاس چهچهه‌ی خویش
جواب
می‌گفتند.ــ


دریغا مهتاب و
دریغا مه
که در چشم‌انداز ما
کوه‌سار جنگل‌پوش سربلند را
در پرده‌ی شکی
میان بود و نبود
نهان می‌کرد.ــ


دریغا باران
که به‌شیطنت گویی
دره را
ریز و تند
در نظرگاه ما هاشور می‌زد.ــ


دریغا خلوت شب‌های به‌بیداری گذشته،
تا نزول سپیده‌دمان را
بر بستر دره به‌تماشا بنشینیم
و مخمل شالی‌زار
چون خاطره‌یی فراموش
که اندک اندک فرایادآید
رنگ‌های‌اش را به‌قهر و به‌آشتی
از شب بی‌حوصله
بازستاند.ــ


و دریغا بامداد
که چنین به‌حسرت
دره‌ی سبز را وانهاد و
به شهر بازآمد،
چرا که به عصری چنین بزرگ
سفر را
در سفره‌ی نان نیز، هم بدان دشواری به‌پیش‌می‌باید برد که در قلم‌رو نام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد