جاده یعنی غربت ... باد ، آواز ، مسافر و کمی میل به خواب شاخ پیچک ، رسیدن و حیات من و دلتنگی و این شیشه خیس می نویسم و فضا می نویسم و دو دیوار و چندین گنجشک عبور باید کرد و هم نورد افقهای دور باید شد و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد عبور باید کرد و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد... تمام راه را به یک چیز فکر می کردم و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود واسب ... سپید بود و مثل واژه پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد ... و بعد غربت رنگین قریه های سر راه و هنوز صدای باد به گوش می رسید و من تنها مخاطب آن
به یاد 31/6/84
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
جاده یعنی غربت ...
باد ، آواز ، مسافر و کمی میل به خواب
شاخ پیچک ، رسیدن و حیات
من و دلتنگی و این شیشه خیس
می نویسم و فضا
می نویسم و دو دیوار و چندین گنجشک
عبور باید کرد
و هم نورد افقهای دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد...
تمام راه را به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
واسب ...
سپید بود و مثل واژه پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد ...
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه
و هنوز صدای باد به گوش می رسید
و من تنها مخاطب آن
به یاد 31/6/84