نظرات 1 + ارسال نظر
رامین سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:33 ب.ظ

در انتظار تو...
در آرزوی بازگشت و سر زدن آفتاب وصال تو،
شب هجران را تحمل می کنم.
بیهوده نیست که من بی تو،قادر به نفس کشیدن نیستم،
بی تو سرگردانم.
من بی تو سیاهی سردم و سرابی ساکت.
در خلوت تنهایی هایمان برای تو گریسته ام.
در همه دلهای عاشق به خاطر تو تپیده ام، در تمام لحظه
هایی که نیستی چه اشکها که ریخته ام.
در تمام جستجو های بی انتها به دنبال تو گشته و تو را از
میان دشتهای پر از گلهای شقایق یافته ام.
سوسوی عشق تو اکنون به شعله ای تبدیل شده و پا تا به
سرم را در بر گرفته است.
و آن زمانی که تو را یافتم تو همه چیز من شدی و من همه
چیز تو
عشق را پی ات روان کرده ام تا با تو همراه شود و من
مجنون وار و شیفته به دنبال جرعه ای از آن به دنبالت
خواهم آمد.
زیبایی ها از تو نشانه می گیرند، آنها نیز می دانند که تو
سر چشمه تمام زیبایی هایی.
پاکی را برای من تو معنا کرده ای، صداقت را از سینه تو
شناختم و گلها شمیم خود را از انفاس بهاریت به ارث
برده اند،ستارگان رسم شب زدایی را در مکتب عشق از تو
آ موخته اند.

((کسی که هم بی تو می میرد هم برای تو... ))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد